♡[¤]ملکه دیوانه[¤]♡p5
دوستان کاور فیک رو به این تغییر کرد کاور قبلی اپ نمیشه برای همین با این کاور ادامه میدی امید وارم خوشتون بیاد
p5
ویو هانا
اههه من چقدر خنگم باید از همون اول که تهیونگ رو دیدم میفهمیدم که اونم پیداش میشه دیگه نمیشه باید خونه رو عوض کنم بزار اول یه زنگ به سوآ (دوست صمیمیه هانا باهاش اشنا میشید) بزنم
*تماس با سوا*
×الو...(خواب الود)
+سلام خانوم تنبل... ببینم تو الان کجایییی
×ببخشید شما؟.... صبر کن هانا دختر خودتیییییییی(ذوق)
+(خنده) اره اره خودمم خوبی
×اییی خدا بگم چیکارت کنه تو این همه وقت کجا بودی نمیدونی چقدر دلمون برات تنگ شده
+دلمون؟ مگه دیگه کی اونجاست
×خجالت بکش اخه تو دیگه چطور ما.....(پرید وسط حرفش)
+سوا ترو خدا هیچی نگو ممکنه گوشیم شنود بشه ببین فقط خواستم بگم که جانگ برگشته دیگه وقتشه که شروع کنید دارم میام اوکی ... من باید برم بای بای
*پایان تماس*
گوشی رو قطع کردم منتظر جوابی از طرف سوا نشدم میدونم الان قراره سرم غر بزنه که این مدت کجا بودم خدا رو شکر میدونم الان کجاست ولی قبلش کلی کار دارم که باید بکنم اولش شماره چند نفر که میخواستم رو توی کاغذ نوشتم سیم کات و گوشیم رو از بین برم از پنجره یه نگاه بیرون کردم که یبار تقیبم نکرده باشن
..... هوفففففففف تازه داشتم زندگی میکردم اخه چی از جونم می خواد رفتم سمت زیر زمین سوار ماشینم شدم وایی قرار امروزم هم داره دیر میشه الان چه موقع قرار گذاشتن بود اخه خاک ت طرت کنم هانا اههههههه(داد) دیگه نمیکشم
ویو کوک
بعد از اینکه از بار اومد بیرون خواستم برم سمت خونه جیمین تا بگم درمورد این هانا برام تحقیق کنم که گوشیم زنگ خورد جمین بود بزار دو دقیقه از تصمیمم بگذره بعد خودت بیا جواب دادم که گفت صاحب اون محموله اصلحه که امروز میره به شخصه میخواد بیاد
سریع ماشین رو روشن کردم این محموله خیلی مهم بود الان ۳ ساله که میخوام صاحب این کار خونه و اصلحه رو ببینم هر بار یه بهونه داره که نیاد ولی این دفعه فرق داره خودش میخواد بیاد از سر کاری نباشه
*پرش به محل محموله ها*
راوی
همه ادمای اون مکارن مصاح بودن خیلی ها دوست داشتن اون ادم رو ببینن ولی اگر فقط یه نگاه میکردن جونشون رو از دست میدادن پس ترجیح میدادن سرشون تو کار خودشون باشه
ویو کوک
وقتی رسید یه کار خونه متروکه بود جیمین اومد سمت گفت که واقعا داخل نشسته و منتظر ماعه رفتم داخل که دیدم یه دختر با نقاب نشسته و داره بهم نگاه میکنه نزدیکش شدم که بلند شد چرا دخترا انقدر مرموز شدن اون از هانا این از این معلوم نیست چشونه شروع کرد به انگلیسی حرف زدن
$نکته الان حرف های اون دختره انگلیسی است$
....: خیلی خوش اومدی جناب جئون بفرمایید
اشاره کرد که نشستم چشماش خیلی شبیه هانا بود از جیمین پرسیدم کره بلده که گفت نه عجیب بود نکنه این همونه نبابا اون رقاص بود
.....: جناب جئون .. مستر جئون ... حالتون خوبه حس میکنم فکر تون در گیره
_نه من خوبم..... به نظرتون برای دیدن هم نیاز به این همه تشکیلات بوده و این نقاب
......: شما درست میگید ولی این برای امنیت کار هست همونطور که بعد از ۳ سال شراکت تونستید من رو ملاقات کنید قطعا بعد از مدتی چهره من هم میبینید
_اوکیی..... ولی مدت زمان چقدره
....: صبر داشته باشید اقای جئون... فکر میکردم ادم صبور هستید ولی اشتباه میکردم
بادیگارد: بانو باید بریم
بلند شد و بددون هیچ حرفی داشت میرفت دیدم فرصتم از دست میره ازش پرسیدم که اسمش چیه اصلا بر نگشت و این من رو عصبانی میکرد نیم نگاهی بهم انداخت و گفت" بانو کیم" با خودم گفتم این خیلی شبیه هانا بودپس رفتم سمت جیمین ازش خواستم در مورد کیم هانا تحقیق کنه میدونم ممکنه یکم سخت باشه ولی اگر که این دو نفر یکی باشن خیلی راحت تر میتونم سر در بیارم که اوضاع از چه قراره
*پرش فردا*
توی دفتم نشسته بودم فکرم همش مشغول بود یعنی عاشق شدم نباب مگه میشه من فقط دو بار دیدمش شاید یه هوسه یعنی بیخیالش بشم همین طور تو فکر بودم که دوباره مثل سرش انداخت پایین اومد داخل
_ در زدن بلد نیستی
÷ هیسسس یه چیزاییی فهمیدم خببب.........
خماری
شرط پارت بعدی ۵ تا لایک و ۳ تا کامنت ببخشید اگر کم شد
p5
ویو هانا
اههه من چقدر خنگم باید از همون اول که تهیونگ رو دیدم میفهمیدم که اونم پیداش میشه دیگه نمیشه باید خونه رو عوض کنم بزار اول یه زنگ به سوآ (دوست صمیمیه هانا باهاش اشنا میشید) بزنم
*تماس با سوا*
×الو...(خواب الود)
+سلام خانوم تنبل... ببینم تو الان کجایییی
×ببخشید شما؟.... صبر کن هانا دختر خودتیییییییی(ذوق)
+(خنده) اره اره خودمم خوبی
×اییی خدا بگم چیکارت کنه تو این همه وقت کجا بودی نمیدونی چقدر دلمون برات تنگ شده
+دلمون؟ مگه دیگه کی اونجاست
×خجالت بکش اخه تو دیگه چطور ما.....(پرید وسط حرفش)
+سوا ترو خدا هیچی نگو ممکنه گوشیم شنود بشه ببین فقط خواستم بگم که جانگ برگشته دیگه وقتشه که شروع کنید دارم میام اوکی ... من باید برم بای بای
*پایان تماس*
گوشی رو قطع کردم منتظر جوابی از طرف سوا نشدم میدونم الان قراره سرم غر بزنه که این مدت کجا بودم خدا رو شکر میدونم الان کجاست ولی قبلش کلی کار دارم که باید بکنم اولش شماره چند نفر که میخواستم رو توی کاغذ نوشتم سیم کات و گوشیم رو از بین برم از پنجره یه نگاه بیرون کردم که یبار تقیبم نکرده باشن
..... هوفففففففف تازه داشتم زندگی میکردم اخه چی از جونم می خواد رفتم سمت زیر زمین سوار ماشینم شدم وایی قرار امروزم هم داره دیر میشه الان چه موقع قرار گذاشتن بود اخه خاک ت طرت کنم هانا اههههههه(داد) دیگه نمیکشم
ویو کوک
بعد از اینکه از بار اومد بیرون خواستم برم سمت خونه جیمین تا بگم درمورد این هانا برام تحقیق کنم که گوشیم زنگ خورد جمین بود بزار دو دقیقه از تصمیمم بگذره بعد خودت بیا جواب دادم که گفت صاحب اون محموله اصلحه که امروز میره به شخصه میخواد بیاد
سریع ماشین رو روشن کردم این محموله خیلی مهم بود الان ۳ ساله که میخوام صاحب این کار خونه و اصلحه رو ببینم هر بار یه بهونه داره که نیاد ولی این دفعه فرق داره خودش میخواد بیاد از سر کاری نباشه
*پرش به محل محموله ها*
راوی
همه ادمای اون مکارن مصاح بودن خیلی ها دوست داشتن اون ادم رو ببینن ولی اگر فقط یه نگاه میکردن جونشون رو از دست میدادن پس ترجیح میدادن سرشون تو کار خودشون باشه
ویو کوک
وقتی رسید یه کار خونه متروکه بود جیمین اومد سمت گفت که واقعا داخل نشسته و منتظر ماعه رفتم داخل که دیدم یه دختر با نقاب نشسته و داره بهم نگاه میکنه نزدیکش شدم که بلند شد چرا دخترا انقدر مرموز شدن اون از هانا این از این معلوم نیست چشونه شروع کرد به انگلیسی حرف زدن
$نکته الان حرف های اون دختره انگلیسی است$
....: خیلی خوش اومدی جناب جئون بفرمایید
اشاره کرد که نشستم چشماش خیلی شبیه هانا بود از جیمین پرسیدم کره بلده که گفت نه عجیب بود نکنه این همونه نبابا اون رقاص بود
.....: جناب جئون .. مستر جئون ... حالتون خوبه حس میکنم فکر تون در گیره
_نه من خوبم..... به نظرتون برای دیدن هم نیاز به این همه تشکیلات بوده و این نقاب
......: شما درست میگید ولی این برای امنیت کار هست همونطور که بعد از ۳ سال شراکت تونستید من رو ملاقات کنید قطعا بعد از مدتی چهره من هم میبینید
_اوکیی..... ولی مدت زمان چقدره
....: صبر داشته باشید اقای جئون... فکر میکردم ادم صبور هستید ولی اشتباه میکردم
بادیگارد: بانو باید بریم
بلند شد و بددون هیچ حرفی داشت میرفت دیدم فرصتم از دست میره ازش پرسیدم که اسمش چیه اصلا بر نگشت و این من رو عصبانی میکرد نیم نگاهی بهم انداخت و گفت" بانو کیم" با خودم گفتم این خیلی شبیه هانا بودپس رفتم سمت جیمین ازش خواستم در مورد کیم هانا تحقیق کنه میدونم ممکنه یکم سخت باشه ولی اگر که این دو نفر یکی باشن خیلی راحت تر میتونم سر در بیارم که اوضاع از چه قراره
*پرش فردا*
توی دفتم نشسته بودم فکرم همش مشغول بود یعنی عاشق شدم نباب مگه میشه من فقط دو بار دیدمش شاید یه هوسه یعنی بیخیالش بشم همین طور تو فکر بودم که دوباره مثل سرش انداخت پایین اومد داخل
_ در زدن بلد نیستی
÷ هیسسس یه چیزاییی فهمیدم خببب.........
خماری
شرط پارت بعدی ۵ تا لایک و ۳ تا کامنت ببخشید اگر کم شد
۶۰۱
۲۰ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.